معنی عامه پسند
لغت نامه دهخدا
عامه پسند. [م م َ / م ِ پ َ س َ] (ن مف مرکب) آنچه را مردم معمولی پسندند. آنچه را عرف پسندد.
عامه
عامه. [م ِه ْ] (ع ص) سرگشته در گمراهی. متردد درراه و منازعت. ج، عُمّه. (منتهی الارب) (آنندراج).
پسند
پسند. [پ َ س َ] (ن مف مرخم) مخفف پسندیده. مقبول. پذیرفته. قبول کرده. (برهان قاطع). خوش آمد. مطبوع. مرضی ّ. خوش آیند:
پسند بزرگان فرّخ نژاد
ندارد جهان چون تو شاهی بیاد.
فردوسی.
پسند من آن است کو را پسند.
؟
|| ستوده. ممدوح. || نغز. خوب. نیک. نیکو. || پسندافتاده، گزیده. مختار. مجتبی. || دلخواه. قبول. استحسان. (فرهنگ شعوری):
نگه کن کنون تا پسند تو چیست
وزین خواسته سودمندتو چیست.
فردوسی.
به پسند تو سخن گفتن کاریست بزرگ
اندرین میدان این باره نگردد بعنان
وز دبیران جهان هیچ کسی نیست که او
نامه ای را بپسند تو نویسد عنوان.
فرخی.
|| مرغوبیت:
هرآن چیز کان دور گشت از پسند
بدان چیز نزدیک باشد گزند.
فردوسی.
|| (نف مرخم) مخفف پسندنده. قبول کننده. (برهان قاطع). پذیرنده. و مخفَّف پسندیده و به این معنی چون مزید مؤخر در بعض الفاظاستعمال شود مانند نعت فاعلی و مفعولی: ایرانی پسند.بازارپسند. بدپسند. جاهل پسند. چوپان پسند. خاطرپسند. خبره پسند. خداپسند. خواری پسند. خلق پسند. خودپسند. درشت پسند. دژپسند. دشوارپسند. دنیاپسند. دل پسند. دوست پسند. دیرپسند. رذل پسند. روستائی پسند. شاه پسند. طبعپسند. شرع پسند. عامه پسند. عقل پسند. عوام پسند. فرنگی پسند. قاضی پسند. گوش پسند. محکمه پسند. مشتری پسند. مشکل پسند. نظاره پسند. || (اِمص) اختیار (مقابل آئین یعنی جبر):
بپرسید مؤبد ز کار جهان
سخن برگشای آشکار و نهان
که آیین گزینیم از او گر پسند
اگر گردش کار ناسودمند.
فردوسی.
و شایددر این بیت نیز پسند بمعنی مختار باشد:
بگیتی درون جانور گونه گون
بسند از گمان وز شمردن فزون
ولیک از همه، مردم آمد پسند
که مردم گشاده ست و ایشان به بند.
اسدی (گرشاسب نامه).
|| (فعل امر) امر از فعل پسندیدن.
- پسند دل، مطبوع خاطر.
عام پسند
عام پسند. [پ َ س َ] (ن مف مرکب) آنچه قبول عامه دارد. آنچه مقبولیت عامه دارد. همگان پسند. مردم پسند.
فارسی به انگلیسی
Lowest Common Denominator, Popular
حل جدول
مورد پسند توده مردم
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(اِفا.) همه، همگان، عموم مردم. [خوانش: (مِّ) [ع. عامه]]
واژه پیشنهادی
سهیل بیرقی
فارسی به عربی
سلسله الحلقات
فرهنگ فارسی آزاد
عامِه (حرف آخر هـ می باشد)، مترود-سرگردان-گمراه (جمع:عُمَّه)
مترادف و متضاد زبان فارسی
همگان، همه، توده، خلق، عموم، اهلسنت،
(متضاد) خاصه
معادل ابجد
232